-
به یاد آنان که با هجرتشان جانمان را به آتش می کشند !!
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 00:42
مرگ؛ سکوتی راز آلود گسستنی از تو و پیوستنی با آن دیگری زندگی که درک و تجسمش سخت است دوری که تلخ است خاطراتی که تجدید نمی شوند اشکهایی که هیچ تاثیری ندارند خاکهایی که جز فراموشی و سردی هیچ نمی کنند مگر امانت دارشان کرده باشی لبخندها تلخ می شوند، نوشت با نیش همراه می شود یادها «لقب خدایش بیامرزد» می گیرند و ... هبوطت از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 21:55
تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم! من می دانم که چه حرف هایی را با چه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 21:36
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی . عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده . عمیق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 00:51
خسته ام از این کویر این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف باد های بی طرف ابر های سر به راه بید های سر به زیر ای نظاره ی شگفت ای نگاه ناگهان ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح مثل خطّی از هبوط مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 00:50
در دل سیاه شب هر ستاره ای که سر می زند اوست چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه ی اوست که مرا پیغام می دهد که در زمین تنها نیستی که مرا غروب نیست مرا با تو جدایی نیست مرا بی تو زندگانی نیست مرا بی تو سرنوشتی نیست, سرگذشتی نیست. هر ستاره مرا مژده ای است که او هست,و که اوست. که او خورشید بی غروب من است. که او وصال بی فراق من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 22:51
تو میدانی وهمه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است. تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ من است. از شادی توست که برق امید در چشمان خستهام میدرخشد. و از خوشبختی توست که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 00:50
مثل هر آدم ضعیفی که در سختی ها بیش تر به یاد خدا می افتد و در بی کسی بیش تر می فهمد که خدا، تنها کس هر کسی است، خدا را به روشنی و صراحت صبحی که دارد در برابر چشم های منتظرم طلوع می کند، حس می کنم، می بینم، دست های لطیف و حمایت گرش را بر روی شانه هایم لمس می کنم و از این همه لطف و مهر که به این بنده حقیر و بی ارج...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 00:39
غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 01:14
خسته ام... !! خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سردو سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته ، چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری صندلیهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 23:26
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت سوختم ، خاکسترم آتش گرفت چشم وا کردم ، سکوتم آب شد چشم بستم ، بسترم آتش گرفت ... در زدم ، کس این قفس را وا نکرد پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت از سرم خواب زمستانی پرید آب در چشم ترم آتش گرفت حرفی از نام تو آمد بر زبان دستهایم ، دفترم آتش گرفت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 23:44
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست که از خدای بر او نعمتی و آلاییست هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار برای خود نفسی میزند نه بس راییست نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی که هر که با تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 01:19
زندگی رسم خوشایندیست. زندگی بال وپری داردباوسعت مرگ زندگی پرشی داردبه اندازه ی عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت ازیادمن وتو برود زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد زندگی صوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد زندگی گل به توان ابدیت زندگی ضرب زمین در ضربان قلبهاست زندگی هندسه ی ماده ی تکرار نفسهاست هر کجا هستم...
-
زن
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 12:24
زن عشق می کارد و کینه درو می کند ... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر. می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی! برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک می خورد و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آبانماه سال 1389 23:46
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان ، نه به دستی ظرفی را چرک می کنند ، نه به حرفی دلی را آلوده ، تنها به شمعی قانع اند و اندکی سکوت ...!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 23:36
حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه هر روز کم کم میخوریم آبــــــ میخــــواهم سرابـــم میدهند عشـــق میورزم عذابــم میدهنـد خـــود نمیدانم کجا رفتم به خوابــــ از چــه بــــیـدارم نکـردی آفتابـــــ؟ خنجـــری بــر قلبـــــ بــیمارم زدنــد بیگــــــناهی بــودم و دارم زدنــــد عشـق آخــر تیشه زد بر ریشـه ام تیشه زد بر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 23:42
چیزها دیدم در روی زمین کودکی دیدم ماه را بو می کرد قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید ظهر در سفره آنان نان بود سبزی بود دوری شبنم بود کاسه داغ محبت بود من گدایی دیدم در به در می رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه می...
-
منم آن عاشق بازنده هنوز !!
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 22:04
زیر خاکستر ذهنم باقی ست آتشی سرکش و سوزنده هنوز یادگاری است ز عشقی سوزان که بودم گرم و فروزنده هنوز عشقی آنگونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد غرق در حیرتم از اینکه چرا مانده ام زنده هنوز گاهگاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز سخت جانی را ببین که نمردم از هجر مرگ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 11:30
تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است... دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد ! دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ٬ برای داشتنش داشتم. دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم . رنجی آنچنان زندگی مرا پر کرده...
-
آغاز انسان !
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 01:59
از بهشت که بیرون آمد، داراییاش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود. و مکافات این وسوسه هبوط بود فرشتهها گفتند : تو بیبهشت میمیری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم کردهام. زمین تاوان ظلم من است اگر خدا چنین میخواهد، پس زمین از بهشت بهتر است خدا گفت : برو و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 20:49
یکی بود هیچ کس نبود صدای آن چکاوک بود که در کوهساران خواند و آسمان کبود درون آن دره گم میشد نگاه من و آن قله دلگیر از آن روز که افکارم را پرسشهایی فرا گرفتند و من ماندم در انتظار جوابهای ناتمام نگاه کن جایی در کویر که زمین و آسمان به هم پیوند میخورند نفسم در سینه حبس شد و به ناگاه ماندم به دیدار....کجاست ؟ بغض بود و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 تیرماه سال 1389 22:56
-
چشمهایت ...
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 16:43
چشمهایت برای من کتابی است خط به خط ستاره باران ! چشمهایت برای من یک آسمان است ، یک آسمان احساس برای دوست داشتن ... همیشه در تعجبم ، تو چطور توانستی این عظمت هستی را ، این ناشناخته عجیب را درک کنی ؟ تو چطور توانستی محبت را با تمام حقیقت تلخ و شیرینش بشناسی ؟ تو چگونه عشق را فهمیدی ؟ برایم از آن زمان که قلبت با اشتیاق...
-
عشق ...
جمعه 21 خردادماه سال 1389 00:56
عشق ، پنهان شده در لابه لای اندوهی هولناک ، پوشیده در پرده ای از ناکامی و شکست ، سراب رنگینی که قلبها را امید طپش می داد و در آخر ... مرگ ... توقفی ناگهانی ، استراحتی همیشگی و نابود کننده ، هجران را چنان با خود آمیخته است که روح سرکش انسان را خموده و خسته به زیر می کشاند ودر پایان با زهرخندی چیزی جز خاطرات باقی نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 13:46
دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!! دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در...
-
پیام تسلیت (شهرزاد)
شنبه 15 خردادماه سال 1389 00:56
زندگی دفتری از خاطره هاست خاطراتی شیرین - خاطراتی مغشوش - خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد . ما ز اقلیمی پاک - که بهشتش نامند - بچنین رهگذری آمده ایم . گذری دنیانام - که ز نامش پیداست - مایه پستی هاست . ما ز اقلیم ازل - ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم چون یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم مادر آن روز نخست - تک و تنها بودیم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 20:08
در کشاکش شبهای بی ستاره و روزهای ابری .......... چشمانم هنوز دنبال اثری از او می گردد ........ نشانه ای که مرا رهنمون شود بسوی آنچه با تمام وجود می طلبم . از حصار تنهائیم که بیرون می خزم.......... سرما تا مغز استخوانم پیش می رود و چنان سردم می شود که گویا هرگز گرم نخواهم شد ........ اما باز هم می خواهم به دنبال آن بی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 23:26
شگفتا ...!! وقتی بود . نمیدیدم ..! وقتی میخواند . نمیشنیدم...! وقتی دیدم که نبود !؟ وقتی شنیدم که نخواند !؟ چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای صاف و زلال در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد . تو تشنه آتش باشی و نه آب ..... و چشمه که خشکید ... چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و...
-
نکته ای مهم در زندگی!
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 11:58
پروردگارا به من آرامشی عطا فرما که بتوانم چیزهایی را که قادر به عوض کردنشان نیستم بپذیرم به من شجاعتی عطا فرما که بتوانم چیزهایی که میتوانم عوض کنم و بصیرتی که تفاوت این دو را بفهمم ...!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 13:19
می گذرم از میان رهگذران ؛ مات می نگرم در نگاه رهگذران ؛ کور این همه اندوه در وجودم و من لال این همه غوغاست در کنارم و من دور !! دیگر در قلب من ؛ نه عشق نه احساس دیگر در جان من ؛ نه شور نه فریاد دشتم ، اما در او نه ناله مجنون ! کوهم ، اما در او نه تیشه فرهاد !! هیچ نه انگیزه ای ، که هیچم ، پوچم ! هیچ نه اندیشه ای ، که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 11:56
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ره خوابم زد و ماندم بیدار ریخت از پرتو لرزنده شمع سایه دسته گلی بر دیوار همه گل بود ؛ ولی روح نداشت !! سایه ای مضطرب و لرزان بود چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه گوئیا مرده سرگردان بود !! شمع ؛ خاموش شد از تندی باد اثر از سایه به دیوار نماند کس نپرسید: کجا رفت؟ که بود؟ که دمی چند در اینجا...