اى آشناى همیشگى کوچههاى نور!
گویند که در کوچه باغ زندگى، هر رهگذرى که با خورشید مهر تو ، در جاده امید قدم نهد، خود را از سرماى یاس در امان خواهد داشت . آرى زندگى راهى سخت است، اما اگر مرغ عشق قلبمان نغمه تو را سر دهد، گذر از این جاده خاکى کار دشوارى نخواهد بود . از آن زمان که ساحل ایمان، در اقیانوس ظلمت محو شد، تو با غربتى تنها به قعر آبىها سفر کردى و نگفتى که چه وقت فراقت به پایان مىرسد و چه موقع پرستوى دل، آمدن تو را نغمه سر مىدهد .
آه، آسمان غرق در اندوهى نهان است و تنها مرغان پر بسته عشق در فراسوى زمان مىفهمند و مىدانند که کدامین زخم بر دل این گنبد نیلگون چنگ مىزند .
تو آبى دریاها را در عرصه امید وسعت مىبخشى ; اکنون امید آن دارم که اى موعود از افق مهر پیام الله اکبرت را بشنوم .
آرى بیا و راهنماى ما در بیراهههاى ظلمتباش تا به سلامتبه دهکده عرفان قدم بگذاریم . اى راهب عشق در کویر انتظار! راه رسیدنت را به کبوتران گم گشته نشان بده . . . . !
بر کنار پنجره سبز انتظار نشستهام.
آسمان دلم ابرى است و شوره زار وجودم تشنهلب،
گویا مدتهاست که ترنم زیباى باران را در خود حس نکرده است .
مىخواهم ببارم و سوار بر مرکب زیباى اشک ، تنها عصاره خالص خلقت ، اوج گیرم تا با او بگویم: معبود من! چقدر زیباست در کویر سوزان زندگى تنها و بىکس در مقابل تو شکستن و سر بر سجده نیاز نهادن، با یک اقیانوس فقر و یک سبد خلوص.
چقدر زیباست نواى « الهى و ربى من لى غیرک» و در سکوت شب، ذکر « انا عبد ک الذلیل» را فریاد زدن ،
فریادى در اوج خاموشى.
دلتنگم از ناتوانى خویش، از سکوت سرد و سنگین شب، از جهل روزگار، از این همه انتظار... .