پیام تسلیت (شهرزاد)

زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین- خاطراتی مغشوش- خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد. ما ز اقلیمی پاک- که بهشتش نامند- بچنین رهگذری آمده ایم. گذری دنیانام- که ز نامش پیداست- مایه پستی هاست. ما ز اقلیم ازل- ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم
چون یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم
مادر آن روز نخست- تک و تنها بودیم
خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود
سخنی ازپدر و مادر دلبند نبود
یکزمان دانستیم- پدرومادر و معشوقه و فرزندی هست
خواهر و همسر دلبندی هست
***
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد: روزی از راه رسید- که پدر لحظه بدرودش بود
ناله در سینه تنگ- اشک در چشم غم آلودش بود
جز غم و رنج توانکاه نداشت
سینه اش سنگین بود- قوت آه نداشت. با نگاهی میگفت: پس از آن خستگی و پیری و بیماریها- دفتر عمر پدر را بستند
ای پسر جان، بدرود! ای پسر جان، بدرود! لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه- اثری هیچ نبود
پدرم چشم غم آلوده حیرانش را
بست و دیگر نگشود.
***
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد: روزی از راه رسید- که چنان روز مباد
روز ویرانگر سخت
روز طوفانی تلخ
که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت
زورق کوچک بشکسته ما- در دل موج خروشنده دریا افتاد
کاخ امید فرو ریخت مرا- مادر خسته تن خسته دلم- زمن آهنگ جدائی دارد
حالت غمزده اش- چشم ماتمزده اش بامن گفت: که از این بندگران عزم رهائی دارد.
***
مادرم آنکه چو خورشید به ما گرمی داد- پیش چشمم افسرد
باغ سر سبز امیدم پژمرد
اشک نه، هستی من- گشت در جانم و از دیده برخسار دوید
مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم: آفتابم زلب بام پرید.
***
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد: لحظه یی میاید- لحظه یی صبر شکن- که یتیمی سر راهی گرید
پدری نیست که گردی ز رخش برگیرد
مادری نیست که درمانده یتیم- جای در دامن مادر گیرد.
***
زندگی دفتری از خاطره هاست: بارها دیده ام و می بینم- مادری اشک آلود
با نگاهی پردرد
چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است
وز تهی دستی خویش- بهر تنها فرزند- سالها حسرت و ناکامی اندوخته است
پشت سر می بیند- دشت تا دشت، غم و غربت و سرگردانی
پیش رو مینگرد- کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی
من بجز سکه اشک- چه توانم که بپایش ریزم؟
نه مرا دستی هست- که غمی از دل او بردارم
نه دلی سخت کزو بگریزم
***
ما همه همسفریم
کاروان میرود و میرود آهسته براه
مقصدش سوی خدا آمدهایم- باز هم رهسپر کوی خدائیم همه
ما همه همسفریم
لیک در راه سفر- غم و شادی بهم است
ساعتی در ره این دشت غریب- میرسد «راهروی خسته» به «خرم کده» یی
لحظه یی در دل این وادی پیر- میرسد «همسفری شاد» به «ماتمکده»یی
***
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین- خاطراتی مغشوش- خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد: یکنفر در شب کام- یکنفر در دل خاک
یکنفر همدم خوشبختی هاست- یکنفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم- عمرمان میگذرد
وز سر تخت مراد- پای بر تخته تابوت گذاریم همه
ما همه همسفریم
پدر خسته براه- مادر بخت سیاه- سوگواران پسر و دختر تنها مانده- عاشقانی که زهم دور شدند- دخترانی که چو گل پژمردند- کودکانی که به غربت زدگی- خفته در گور شدند- همگی همسفریم.
***
تا ببینیم کجا، باز کجا،
چشممان باردگر- سوی هم بازشود؟
در جهانی که در آن راه ندارد اندوه- زندگی باهمه معنی خویش- ازنو آغاز شود. زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین- خاطراتی مغشوش- خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد !
نظرات 7 + ارسال نظر
حسین شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

شهرزاد شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ

طعمش تلخ بود ، تلخی اش را دوست نداشتیم


نمی دانستیم که دواست ، دوای تلخ ترین دردها


نمی دانستیم معجون است ، معجون انسان شدن.


گمش کردیم ، شیطان از دستمان دزدید.


بی طاقت شدیم و نا آرام ، دهانمان بوی شکایت گرفت و گله...


و تازه فهمیدیم نام آن اکسیر مقدس ، نام آنچه از دستش دادیم


"صبـر"بود...

شهرزاد شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ

بسیار زیبا....ممنون حامد جان

مهتاب یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام حامد خوبی مطلبتون خیلی قشنگ بود
لذت بردم
موفق باشی

محمد دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ

سلام عزیز
مطلب زیبایی بود و قابل تامل... زندگی چیست ...خون دل خوردن...اولش دردوآخرش مردن...مردن هم خود آرزویی است البته...که نصیب هرکسی نمیگردد

بابالنگ دراز دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://khateratebarani.blogsky.com

زندگی یعنی دو رکعت عشق ناب
زندگی یعنی نگاه آفتاب
زندگی خورشید پر خون است و بس
سایه لک بید مجنون است و بس
زندگی فریاد سرخ بادهاست
انعکاس تیشه فرهادهاست

بابالنگ دراز دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://khateratebarani.blogsky.com

دوست خوبم ممنون که بهم سر زده بودی
لینکتو ثبت کردم
ممنون میشم منو هم لینک کنی
خوشحال میشم بیشتر بهم سر بزنیم
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد