-
شکلات تلخ
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 18:36
چشمانش پر بود از نگرانی و ترس لبانش می لرزید گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر - سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟ نگاهش که گره خورد در نگاهم بغضش ترکید قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا چکید روی گونه اش - ماماااا..نم .. ما..مااا نم .... صدایش می لرزید - ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟ گریه امانش نمی داد که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مردادماه سال 1393 01:54
عاشقانه را نباید نوشت .... عاشقانه باید گرم نفس باشد .... بکر بکر از سینه بیرون بیاید و ... نجوا شود کنار گوشی که انقدر نزدیک است ، که می توانی لاله اش را لمس کنی با لبانت .... عاشقانه باید از ریشه و ضمیر نشات گیرد .... باید عمق وجودی یک مرد عشق باشد .... یک مرد باید مرد باشد .... مرد عاشقانه ... مرد معشوق و عاشق....!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 02:57
ماندن همیشه خوب نیست...رفتن هم همیشه بد نیست... گاهی رفتن بهتر است...گاهی باید رفت... باید رفت تا بعضی چیز ها بماند...اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت... اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند... گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد.. مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور... و آنچه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1393 22:11
این روزها حس و حال خاصی دارم ؛ خیلی وقته دیگه حس نوشتن نیست ! تموم ذهنم درگیره ؛ درگیر روزهای اینده ؛ روزهای ....! همیشه ؛ نوشتن باعث میشد یکم اروم بشم ولی انگار این نسخه دیگه برای دلم جواب نمیده ! خیلی تلخه،فکرشو کن یه نفرو با همه ی وجودت دوست داشته باشی اما همه ی عوامل دست به دست هم بدن تا تورو ازش دور تر و دورتر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1393 01:20
زندگی صحنه جدال مستمر دل و عقل است ... زمانی که نگاهت در چشمانی می افتد که برقش برایت عشق را معنی می کند و احساس وصف ناپذیری در دلت حس می کنی و هر رفتار کوچکش شوری در دلت به پا می کند ؛ عـاشـق خطابت می کنند . از این به بعد است که پیکار دل و عقل به طور محسوس آغاز می شود . دل که همه چیز خود را به پای معشوق می ریزد و هر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1393 23:30
در میان روزها از "روز دوم" بدم میآید... روز دوم بیرحمترین روز است، با هیچکس شوخی ندارد، در روز دوم همهچیز منطقیست، حقایق آشکار است و به هیچ وجه نمیتوان سر ِخود را شیره مالید... مثلا روز اول مهر همیشه روز خوبی بود، آغاز مدرسه بود و خوشحال بودیم، اما امان از روز دوم...روز دوم تازه میفهمیدیم که تابستان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1393 02:20
روزها از پی هم می گذرند و فراموش می شوند، هر روز برگی از زندگانی من فرو می افتد و هر گز هیچ برگی تازه بدان نمی روید، هر شب هنگامیکه دنیای خسته در خواب می رود و فرشته خاموشی بر جهان دامن می گستراند ، من با نسیم نیمه شب رازها در میان می گذارم، به آسمان زیبای شب نگاه می کنم و بر چهره ستارگان فروزان که عاشقانه بر هم چشمک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 15:42
دلم تنگ می شود،همه ی نامها و ترانه ها بر سرانگشت ستاره می رویند. اوقات ملایم یادهای من،همین هوای نشستن و دیدن است. خاک را می بویم،خاک را...کنار زنی از قبیله ی بادها. حوصله کن!همه ی آن سالها،جهان دویدنم،کف دستی بود با انعکاس شبنمش بر گهواره ی گیاه. و نفسی که میرفت از همه سو،و باز می آمد با عطر آسمانی نزدیک، چندان که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:04
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم کاش بر این شط مواج سیاه همه ی عمر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 16:10
تازگی ها ، شاید هم یه مدت زیاده که خیلی بهم سخت میگذره. دلم خوش کردم به خوشی های زود گذر که از این حال واحوال درم بیارن ، مثل عید نزدیکه ! اما خیلی زود گذره. ادم های اطراف هم مثل خودم شدم ، بی روحیه ،خسته و کسل و نا امید. عجب دورانی دارم جون میده برای خود کشی. چی فکر میکردیم وچی شد. زندگی میگم. هر روز مثل روز قبل،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 23:07
عزیز دلم، نوشتن از عشق هم آسونه و هم سخت. چون خود عشق پدیده خیلی خاصیه که در عین سادگی پر از پیچیدگیهای زیباست. حالا اگه بخوای از عشقی بنویسی که خودش هم نسبت به عشق های دیگه خاص تره کارت سخت تر میشه. فکر میکنم یکی از چیزایی که به عشق ما عمق میده و باعث میشه اینقدر درونی و عمیق بشه همین خاص بودنشه. تک بودن عشق ما،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 14:38
غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک تویی که نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 01:46
یاد دارم که شبی همدم پروانه شدم فارغ از زمزمه مطرب و میخانه شدم همچو پروانه پریشان شدم و خانه خراب او چو ما گشته غزل خوان و پی باده ناب پیر میخانه بگفتا که غمت از سر چیست گفتمش قصه ما و دل پروانه یکیست هر دو برکوی نگاری نظر انداخته ایم هر دومان کرده وفا و به جفا ساخته ایم شمع بی مهر و محبت دل پروانه شکست یار دیوانه ما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 00:38
سلام به همه گاهی شک می کنم به اندیشه هام، عقایدم و همۀ اون چیزایی که منو تشکیل می دن. بعد از گذشت مدت ها که فکر میکنی کسی رو کامل شناختی و کوچکترین تردیدی نسبت به شناختت نداری ناگهان با سونامی تغییرات اخلاقی و رفتاریش مواجه میشی . اونقدر بهت آور که به عقل خودت شک میکنی که این همون آدمه !! بکلی به شناخت خودم از آدم ها...
-
عشق
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 00:19
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیاندازیم بیا با خود بیاندیشیم اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند اگر یکسال چندین فصل برف بی کسی آمد اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد اگر یک شب شقایق مرد تکلیف دل ما چیست ؟ و من احساس سرخی می کنم چندیست ومن از چند شبنم پیشتر خواب نزول عشق را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:41
ماه من !ا غصه اگر هست ! بگو تا باشد !ا معنی خوشبختی ، بودن اندوه است ؟!ا این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین ؟ا ولی از یاد مبر، پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند ، که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا !؟!ا آسمان را بنگر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 23:31
گفتمت رخ بنمای و دلم را بربایی چه توان کرد که دل برده ای و رخ ننمایی به همه ماه رخت جلوه نماید چه تفاوت که بپوشی روی خود یا به خلایق بنمایی همه جا پیش من استی چه بخواهی چه نخواهی همه دم روی تو بینم چه بیایی چه نیایی چه شود پا بگذاری به گلستان خیالم به خیال شب وصلت غمم از دل بزدایی همه گوشند که باد از تو بپیامی برساند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 23:40
پریشانان پری را می پرستند گدایان گوهری را می پرستند... خبر از دین مداحان ندارم خطیبان منبری را می پرستند سواران پرچمی را می ستایند دلیران سنگری را می پرستند چه می دانند اینان از شهیدان که خون و خنجری را می پرستند خدا را عالمان و مفتیان هم کتاب و دفتری را می پرستند به بیت الله رفتم دیدم این قوم به جای او دری را می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دیماه سال 1391 00:07
زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گلهای سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گلسرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است. زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان...
-
مرگ ... !
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 00:56
چه لغت بیمناک و شورانگیزی است !از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می دهد : خنده را از لبها می زداید ، شادمانی را از دلها می برد ، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند . زندگانی از مرگ جدائی ناپذیر است . تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آبانماه سال 1391 19:36
امام حسین خالق عشق است و وارث داستان کربلا او اسطوره است و خاندانش راهیان حقیقی این وادی. و من شاید، گاهی، فقط نامش را بر زبان دارم حیف این بزرگوار ...!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1391 21:42
آمدم تا در دل تو جا کنم اما نشد در برت هنگامه ها بر پا کنم اما نشد آمدم تا با سکوت و با خموشی های خود راز در دل مانده را افشا کنم اما نشد آمدم گریان بگویم قصه از ناگفته ها صحبت از این عشق بی پروا کنم اما نشد آمدم تا عاشقانه سر نهم بر شانه ات از غم دوری شکایت ها کنم اما نشد آمدم تا با غزل های خیال انگیز خود واژه ی عشق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 01:31
خواستم بگویم ، دیدم نگفتن بهتر است ... چه سود ؟ آنکه با من نمی ماند همان بهتر که مرا نشناسد ... و آنکس که می ماند ، خود خواهد شناخت .... من همانم که هستم ، نه آنکه تو می بینی و می خواهی باشم ... من نه عاشق بودم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید ... من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1391 01:07
پائیز باز رسید... با حس غریبی که منو با خودش به انتها می بره پائیز از راه رسید و با خودش کودکی رو آورد که سالهاست با دستان خودم در لابه لایه ثانیه های غبار گرفته گذشته مدفونش کردم پائیز با بغض فرو خورده اش.. با رنج هزار ساله اش.. رسید .. می خوام اونو فریاد بزنم می خوام ازش گلایه کنم می خوام اون کودک رو دوباره بیدار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 01:16
خدا نه بهشت خلق کرده است و نه جهنم !!! ما خود خالق بهشت و جهنم خویش هستیم؛ بهشت و جهنم، چیزی نیست جز : امتداد همین زندگی در دنیای بعدی .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 23:05
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1391 21:58
بعد از این خوب و بدش باشد پای خودمان انتخابی است که کردیم برای خودمان این وآن هیچ مهم نیست که چه فکری بکنند غم نداریم بزرگ است خدای خودمان بی خیال همه با فلسفه اشان خوش باشند خودمان آیینه هستیم برای خودمان ما دو رودیم که حالا سره دریا داریم دو مسافر همه در آب و هوای خودمان احتیاجی به در و دشت نداریم اگر رو به هم باز...
-
قرآن از زبان دکتر علی شریعتی
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 00:09
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز ! کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست... این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 00:41
یادمان باشد اگر من و تو ما نشویم همه دنیای خدا را به جهنم ببریم و در این در به دری بنِشینیم و به فردای تهی زل بزنیم ! یادمان باشد اگر ... تو برای دگری بودی و من با دگری رنگِ غم بر همه فردا زده وبه همه آینه ها ... سنگِ بی رنگی و غربت بزنیم یادمان باشد اگر همه دنیا شده دیوار ِ وصال ِ من و تو خط سرخی به همه عالم و آدم...
-
از یاد رفته
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 00:13
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطائی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جائی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا می نگرم، باز هم اوست که بچشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از...