خواستم بگویم ، دیدم نگفتن بهتر است ...
چه سود ؟ آنکه با من نمی ماند همان بهتر که مرا نشناسد ...
و آنکس که می ماند ، خود خواهد شناخت ....
من همانم که هستم ، نه آنکه تو می بینی و می خواهی باشم ...
من نه عاشق بودم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید ...
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید و خدا می داند ...
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود ...!

پائیز باز رسید...

با حس غریبی که منو با خودش به انتها می بره

پائیز از راه رسید

و با خودش کودکی رو آورد که سالهاست با دستان خودم 

 در لابه لایه ثانیه های غبار گرفته  گذشته مدفونش کردم

 

 پائیز با بغض فرو خورده اش..

با رنج هزار ساله اش..

رسید ..

می خوام اونو فریاد بزنم

می خوام ازش گلایه کنم

می خوام اون کودک رو دوباره بیدار کنم

تا باز هم خدا رو در آغوش بگیرم

و بر روی زانوانش به خواب روم 

    برای همیشه...!