برای تو می نویسم.برای تو که روزی آسمان دلت ابری بود.هروقت دلتنگ شدی سری به دفترچه خاطراتمان بزن.هنوز هم فرشته ها طرح لبخندت را روی ابرها نقاشی می کنند.کوچه ی بن بست ما منتظر است تا صدای قدم هایت را به گوش پنجره ی اتاقم برساند.به سویم بیـــا!من در جاده سر نوشت گم شده ام و در ظلمات جنگل نا امیدی پنهانم...با بقچه ی خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی خیال می شوم و از جاده پر از ابهام و تردید می گذرم و به بهار می رسم.من بهار زندگیمان را در واژه های سبز یافته ام.پس بیا اندیشه هایمان را عاشقانه پرواز دهیم به سمت فردایی که هرگز میزبان تلخی ها نخواهد شد... 

می خواهم بگذرم،

بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم

تو نشنیدی هر چند بار که من گفتم و تکرار کردم

ساختم و تو خراب کردی

و من چقدر تشنهء حرفهایی بودم که تو هرگز نزدی

 

اشک ریختم،

برای روزهایی که چه نیازمند تو در کنارم بودی

برای خودم که چگونه غرق تو شدم

 

و به یاد آوردم،

خودم را

که چگونه پر از تفکرات بزرگ بودم     

چگونه پرواز را دوست داشتم

و تو را

که بالهای مرا شکستی

همچون قلبم

 

می خواهم بگذرم،

از تو !

ز عشق ویران کنندهء تو !

قلب این پرنده امروز از پیش تو پرواز خواهد کرد ....!!!