مسلمانان گل نرگس غریب است
از مظلومیت تا غربت راهی نیست; چنانکه مظلومیت مسیر همیشگی غربت است ...
آن‏گاه که قلم برداشتی و خواستی از غربت مولایت‏بنویسی; اما دریغ از حافظه‏ی تاریک تو و ذهن خاموش قلم!
تو خود خوب می‏دانی که از چشم‏انتظاری چیزی نفهمیدی! تو نه محبی و نه عاشق!
آنگاه که ادعای عاشقی کردی و از جمعه‏هایت‏به سادگی گذشتی!
آنگاه که سوختی و ناله سردادی و دست‏ به دعا برداشتی، اما نه برای ظهور!
گفته‏اند فریادی را بنویسم که
آی! مسلمانان گل نرگس غریب است! ...
افسوس که واغربتای آن‏کس در کار جهان می‏پیچد که در این مصیبت غریبی سهیم نباشد. افسوس که تو خود غربت را سبب می‏شوی .
از چه دم می‏زنی؟
به که می‏گویی؟
آنان که دم از وفا می‏زنند وعده را از یاد برده‏اند .
پای جان به میان آید همه خاموشند!
آری شاید هرکس را سودای کاری است!
آنان که اشتیاق صحبت او را مدعی‏اند، به خلوت شبانه بر نمی‏خیزند!
آنان که « والمسارعین الیه فی قضاء حوائجه‏» را زمزمه می‏کنند، کجایند هنگام حاجتش؟! پای بی‏رمق را بهانه می‏کنند و شانه‏های بی تقصیر خود را بالا می‏برند؟!
آنان که آرزوی « والمستشهدین بین یدیه‏» دارند، جان گرامی را در ترازوهای رژیم مصرف روزانه خرج می‏کنند .
آنان که قانون گمرک و تسهیلات و ترانزیت و ترافیک ماشین و غیره را خوب می‏دانند، در قانون‏گذاری دل‏های پریشان و یخ‏زده‏ی بی انتظار، مهارتی خرج نمی‏کنند!
شاعری که نظم غزل‏هایش به آهنگ صمیمی رفیق دوران کودکی‏اش است، را چه انتظاری است؟ موسیقی‏هایی که چنگ بر افکار مقدس می‏زنند و مفهوم زیبای انتظار را می‏بلعید! چه می‏گویی؟!
اکنون دوره‏ی عطر و ادکلن‏های آمریکایی است و شمیم صبح جمعه از یاد رفته!
دوره‏ی «پارک‏های ملاقات‏» و «سینماهای شهرت‏» و « ایستگاه‏های غفلت‏ » است .
چه کسی در اندیشه‏ی ملاقات با اوست؟
اکنون صدای بوق ماشین‏های آخرین‏سیستم و آوای موبایل و ژست‏های بیگانه آن، صدای پای انتظار را به گوش کسی نمی‏رساند .
آپارتمان‏ها و برج‏های بلند، غروب جمعه را فراموش کرده و تو از غروب آسمان، سرخی را میدانی که طبق عادت به سیاهی می‏رود!
چیز عجیبی نیست . اینجا، همه در شهر مسلمانان، نقش خوب بودن هم یادشان رفته . مقدسات را باید در موزه‏ی شهرها ببینی .
فرق دختر و پسر را نمی‏دانی .
اماکن مقدسه کم کم به جای زائران مشتاق، جای خود را به توریست‏های بین المللی خواهد داد ...
دلم از این دنیا گرفته .
حس می‏کنم قطره اشکی هستم بر روی گونه‏های زمین .
دلم عصر جمعه‏ای شده است ...
مردم!
نگاه آسمان را بخوانید .
غروب جمعه را بفهمید .
چشم‏هایتان را به سرخی‏اش عادت دهید.
غروب جمعه انعکاس آه دلتنگ زهراست .
فریاد بلندی است در بغض فروخورده‏ی خورشید .
یادی از دلتنگی‏های عاشوراست .
یادگار زمانی است که آسمان فهمید زین پس باید به انتظار بنشیند . آسمانی که آن‏روز شاهد فروپاشی زمین بود . شاهد آن نگاهی که تا ابد روی نوک نیزه‏ای مات ماند! نگاهی که می‏گفت:

این الطالب بدم المقتول بکربلاء ...