-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 19:03
شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت، لیک شعری نسرود، نه که معشوق نداشت... نه که سرگشته نبود... سالها بود دگر، کوچه ی مهتاب خیابان شده بود ...!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 00:46
برای قلب عاشقم لاف صداقتو نزن خودت میدونی که دیگه رو شده دستت واسه من فکر کردی اینبار میتونم که بگذرم از اشتبات وقتی پر از دو رویی تو اون دوتا چشم سیات با اون همه خاطره باز میخوام فراموشت کنم میشکنم اما این دفه برنده بازی منم میخوام ازت جدا بشم یه لحظه تنها بمونی رفیق نیمه راه من دیره واسه پشیمونی فکر میکنی نمیدونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 13:22
دلم صد پاره شده بی تو آواره شده هر روز به یه جرمی سوزوندی دل من خسته شده مرغ پر بسته شده میگی همینیه که هستی نمیشه از تو رد بشم بد جوری وابسته شدم واست مهم نبود که بودم حق من این نبود که تو حالا بهم بگی برو منی که عاشق تو بودم خسته شدم از این همه نیرنگ تو فقط برو هر چی که دارم مال تو خسته شدم از این همه در به دری دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 12:43
ای دلم زهر جدایی را بخور چوب عمری بی وفایی را بخور ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت خنده ای به خاطراتت کرد و رفت من که گفتم این بهار افسردنی است من که گفتم این پرستو رفتنی است آه عجب کاری بدستم دادی دل هم شکست و هم شکستم دادی دل
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 23:34
یکسال گذشت و برگی دگر از دفتر عمرمان ورق خورد . انگار همین دو سه روز پیش بود که سال ۸۸ آغاز شد. اینقدر سرگرم کارهای مختلف شدیم که گذر زمان را متوجه نشدیم و موقعی به خودمون اومدیم که دیدیم آخر ساله و چیزی به آغاز بهاری دیگه نمونده . جا داره در این واپسین روزهای آخر سال مروری داشته باشیم به کارنامه اعمالمون و ببینیم در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:30
حسین جان! نمىدانم خنجر کدامین کینه، قلب عزیزى را شکافته است که آسمان چنین مىگرید . نمىدانم دستان کدامین بغض، گلوى نازک گل را شکافت و غربت کدامین خیال، اندیشهام را ربود و مرا به نینوا برد آنجا که دخترى سر بر شانههاى نسیم گریه مىکرد . حسین جان! آه از آن غربت و بىکسى، آه از آن پیکر بىسر، از زینب بىبرادر و از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 13:32
گذشت لحظه های با تو بودن و در پاییز عشقمان نامی از دوست داشتن باقی نماند چقدر زودگذر بود قصه من و تو و در آنروز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را و تهی شد همه جا از عطر گل عشق و در کوچ پرنده های غمگین در آن کویر آرزو شاعری دل شکسته و تنها می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها شعری برای خشکیدن گلهای عشق در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 01:56
خداوندا ...!! اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت ، از این بودن ، از این بدعت خداوندا ...!! نمیدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است !؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مردادماه سال 1388 00:19
ای آسمانی تر از یک دل شکسته ! دل مجنون را کدام آدینه ،با ناز نگاهت مجنون تر می کنی؟ قصه غریبی است بی تو عبور کردن از دل جمعهها من وستارهها یک شب در حضور خدا، برای آمدنت خورشید را قربانی کردیم میدانم میآیی نذر کردم،عطر تمام نرگسها را پیشکش نگاه خستهات کنم وبه شقایقهای عالم بگویم دوستت دارم و انتظار ظهورت را میکشم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 تیرماه سال 1388 13:42
دوره ارزانیست... ! شرف اینجا ارزان ... ! تن عریان ارزان ...! آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزانتر وچه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان ...!؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 03:29
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی. کاش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 22:42
سال هایی نه چندان دور همین نزدیکی ها, مردانی در همسایگی ما زندگی میکردند که زندگی برایشان جدی ترین بازیچه بود, زندگی نکردند , چون هیچ وقت اسیر و ذلیل زندگی نشدند, زندگی میکردند , چون معنای زندگی را فهمیدند ... !!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آذرماه سال 1387 00:19
اینجا که دلها در پس آوار مرده این زندگانی با تب تکرار مرده از جان فداییهای بی مانند عاشق تا ریشه مهر و وفا مرده هرکس نگاهی منتظر دارد به راهی با هر نظاره لحظه ای صد بار مرده در این زمستان پر از دستان وحشی ان گل که دارد ساقه بی خار مرده چشمان گریان حیله ها دارد به دوشش حتی حیا از ننگ بی مقدار مرده سینه سپر کردن چه سود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مهرماه سال 1387 03:29
پرستوهای محبت از سرزمین دل انسان ها پر کشیده اند، به را های دور.. دیگر گلهای مهربانی در دل کسی جوانه نمی زند. نشانی از عشق اگر هست، تنها رد پایی است. آن هم سال هاست که پوشیده شده، با برف های سرد و سنگین بی اعتنایی ... !!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 02:57
برای تو می نویسم.برای تو که روزی آسمان دلت ابری بود.هروقت دلتنگ شدی سری به دفترچه خاطراتمان بزن.هنوز هم فرشته ها طرح لبخندت را روی ابرها نقاشی می کنند.کوچه ی بن بست ما منتظر است تا صدای قدم هایت را به گوش پنجره ی اتاقم برساند.به سویم بیـــا!من در جاده سر نوشت گم شده ام و در ظلمات جنگل نا امیدی پنهانم...با بقچه ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 02:22
می خواهم بگذرم، بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم تو نشنیدی هر چند بار که من گفتم و تکرار کردم ساختم و تو خراب کردی و من چقدر تشنهء حرفهایی بودم که تو هرگز نزدی اشک ریختم، برای روزهایی که چه نیازمند تو در کنارم بودی برای خودم که چگونه غرق تو شدم و به یاد آوردم، خودم را که چگونه پر از تفکرات بزرگ بودم چگونه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 00:59
خسته ام... !! خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سردو سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته ، چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری صندلیهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 تیرماه سال 1387 02:57
بارخدایا! با قلبی شکسته و گناهآلوده به سویت آمدهام. آمدهام تا حرف بزنم. آمدهام تا درد دل کنم. معبودا! خستهام. خسته از اینهمه گناه، از اینهمه معصیت. خسته از مشقهای سیاه زندگی. خسته از شبهای تنهایی. آسمان دلم گرفته و غمگین است. اندوه و ناامیدی در جادههای ذهنم قدم گذاشته است. دستم را بگیر. دستم را بگیر که با...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 خردادماه سال 1387 00:41
این روزها چقدر خسته ام خسته از همه چیز و همه جا دگر قلمم نای دویدن ندارد خسته و بی رمق به گوشه ای خزیده و مهر سکوت بر خود زده نمیدانم چرا این روزها اینقدر آسمان دلم ابری و طوفانی ست ابری سنگین و سیاه بر آسمان دلم حاکم است و هر لحظه هوای باریدن دارد ای دل ببار ببار شاید باریدنت موجب شود تا ابرهای سیاه غم از آسمان دلم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1387 01:34
دل من یه روز به دریا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت پاشنه ی کفش فرارو ور کشید آستینِ همّتو بالا زد و رفت حیوونی ، تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوّا زد و رفت ***** دفتر گذشته ها رو پاره کرد نامه ی فرداها رو تا زد و رفت هوای تازه دلش می خواست ولی آخرش توی غبارا زد و رفت دنبال کلید خوشبختی می گشت قفلی هم به روی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 00:56
انتظار برایم مفهوم غروب بىسرانجامى را یافته . هرچند بى تو معنى انتظار را، با عاطفههاى عاشقانه دردم درآمیختم و همه تن، قفس شدم . قفسى که هیج معبودى جز تو بدان راه نمىیافت . واى چه بگویم که هنوز ترا نفهمیدم و درک نکردم . نگاه منتظرى را که به انتظارست، چراغ دلش، هنوز هم سوسو مىزند . هنوز هم نمىدانم که از کدام ساحل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 02:19
درد دل ساده، بی تکلف، به دور از هر واسطه ای ؛ سلام : شاید عادت کرده ام از پس القاب همه را صدا بزنم. شاید… . دلم میخواهد کمی تنها باشم؛ به اندازه ابعاد ساده یک دل، دلم گرفته است! کسی نیست تا سرم را روی سینه اش بگذارم، کسی نیست تا به درد دلهایم گوش کند…. . امشب اما دلم عجیب گرفته است؛نه بر سر دوراهی مانده ام و نه راه گم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 18:57
یکسال گذشت و برگی دگر از دفتر عمرمان ورق خورد . انگار همین دو سه روز پیش بود که سال ۸۶ آغاز شد. اینقدر سرگرم کارهای مختلف شدیم که گذر زمان را متوجه نشدیم و موقعی به خودمون اومدیم که دیدیم آخر ساله و چیزی به آغاز بهاری دیگه نمونده . جا داره در این واپسین روزهای آخر سال مروری داشته باشیم به کارنامه اعمالمون و ببینیم در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 00:03
خورشید، در حال غروب است و هفت ستاره روشن در آسمان، آغوش گشوده هشتمین اخترند. کبوتران بال میزنند آسمانی را که چشم هایمان سال هاست به آن دوخته شده صدای بال کبوتران در صدای سنج عزاداران می پیچد و خواب مسموم انگورهای پیچیده بر خوشه های حادثه آشفته می شود، خورشید، ذره ذره در عطش چشم هایش رسوب می کند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 01:03
دوست من ! می نشانم با نسیم عشق در جانم تو را ٬ از صمیم قلب صد ها بار میخوانم تو را . دیر زمانی حسرت لذت بردن از یک همنشینی با تو بر دلم مانده بود ٬ آرزو داشتم کاش تنها از آن من بودی ! اکنون که مبهوط از این زیبایی هستم بر آن شدم تا معنای واقعی عشق و انتظار را در دفتر روزگار به ثبت برسانم و چه زیباست انتظار عشق و عاشقان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 01:27
کربلا مىخواهم با تو سخن بگویم مىخواهم بقچه حرفهاى بردوش ماندهام را براى تو پهن کنم نمىدانم، نمىدانم تاب شنیدن حرفهایم را دارى یا نه؟ تو خود بگو حدیث عشق را با کدامین زبان قاصر مىتوان بیان کرد و راستى گفتى که در گذر زمان شاید کربلا و آن غم جانسوزش را فراموش کنم و تو (کربلا) واقعا نمىدانستى یا در خاطرات نمىگنجید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 دیماه سال 1386 00:40
من کنت مولاه فهذا علی مولاه الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین .•:*¨`*:•. :*¨`*:•. .•:*¨`*:•. :*¨`*:•. .•:*¨`*:•. :*¨`*:•. قالت فاطمه ( سلام الله علیها) : فَما جَعلَ اللهُ لاَحَدٍ بَعدَ غَدیر مِن حُجَّهٍ ولاعُذر پس از غدیر خم ، خداوند برای هیچکس عذر و بهانه ای نگذاشته است .•:*¨`*:•. :*¨`*:•....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذرماه سال 1386 00:54
اَللهُمَّ هذا عَرَفة یَومٌ شَرَّفتَهُ وَ کَرَّمتَهُ نَشَرتَ فیهِ رَحمَتَکَ دلم هوای باریدن دارد و نمیبارد. بغضم میل شکستن دارد و نمیشکند. میخواهم در ابریترین لحظهها فریاد بزنم و اما باز این اشک است که از جادههاى دل مىگذرد و در کویر نیاز ساکن مىشود . میخواهم امروز زیباترین واژهها را برای دلم بسرایم. میخواهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 00:17
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت ...!؟ باید اینگونه نوشت : هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس (( زندگی اجبار است ))
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آبانماه سال 1386 16:31
آنی بود٬ درها وا شده بود. برگی نه٬ شاخی نه٬ باغ فنا پیدا شده بود. مرغان مکان خاموش٬ این خاموش ٬آن خاموش٬ خاموشی گویا شده بود. آن پهنه چه بود : با میشی ٬گرگی همپا شده بود. نقش صدا کم رنگ٬ نقش ندا کم رنگ. پرده مگر تا شده بود؟ من رفته ٬او رفته٬ ما بی ما شده بود . زیبایی تنها شده بود . هر رودی٬ دریا ٬ هر بودی٬ بودا شده...