مرگ؛ سکوتی راز آلود
گسستنی از تو و پیوستنی با آن دیگری
زندگی که درک و تجسمش سخت است
دوری که تلخ است
خاطراتی که تجدید نمی شوند
اشکهایی که هیچ تاثیری ندارند
خاکهایی که جز فراموشی و سردی هیچ نمی کنند مگر امانت دارشان کرده باشی
لبخندها تلخ می شوند، نوشت با نیش همراه می شود
یادها «لقب خدایش بیامرزد» می گیرند
و ...
هبوطت از این سرزمین بهر خویشتنت پر از شادی و نور باد
و
تولد دوباره ات بی من، مبارک
و من روزی به تو خواهم پیوست و در انتظار آن روز خواهم نشست