این روزها چقدر خسته ام

خسته از همه چیز و همه جا

دگر قلمم نای دویدن  ندارد

خسته و بی رمق به گوشه ای خزیده و مهر سکوت بر خود زده

نمیدانم چرا این روزها اینقدر آسمان دلم ابری و طوفانی ست

ابری سنگین و سیاه بر آسمان دلم حاکم است

و هر لحظه هوای باریدن دارد

ای دل ببار

ببار

شاید باریدنت موجب شود

تا ابرهای سیاه غم از آسمان دلم رخت بر بندد

و یک بار دیگر

آفتاب بر فراز آسمان دلم جلوه گری کند.

خدایا !

تو خود فرمودی :

الا بذکرالله تطمئن القلوب

ای قرار دلهای بی قرار

با نام و یادت قرار دل بی قرارم باش

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه ی کفش فرارو ور کشید
آستینِ همّتو بالا زد و رفت

حیوونی ، تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوّا زد و رفت

*****
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامه ی فرداها رو تا زد و رفت

هوای تازه دلش می خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت
قفلی هم به روی قفلا زد و رفت

*****

پاشنه ی کفش فرارو ور کشید
آستینِ همّتو بالا زد و رفت

حیوونی ، تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوّا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت !!!!!