-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 03:22
تو کی هستی واسه دستام نمی دونم می خوام از تو بنویسم نمی تونم بعضی وقتا یه امیدی واسه دلواپسیام بعضی وقتا مهربون تراز همه دور و بریام بعضی وقتا عشق نابی عشقی از جنس رفاقت که ندارم به خدائی جز خدای عشقت عادت بعضی وقتا نور شادی واسه چشمای خستم بعضی وقتا گل خنده واسه لبهای بستم بعضی وقتا پر و بالی واسه پرواز خیالم که به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 03:47
شگفتا ...!! وقتی بود . نمیدیدم ..! وقتی میخواند . نمیشنیدم...! وقتی دیدم که نبود !؟ وقتی شنیدم که نخواند !؟ چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای صاف و زلال در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد . تو تشنه آتش باشی و نه آب ..... و چشمه که خشکید ... چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 05:02
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب مهر ز هر بی سر و پایی نگنیم مهربانی صفت بارز عشاق خداست یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم. یادمان باشد همیشه اول باشیم:بادا که در همه چیز آخر باشم و اما در عشق نخست. عشق ورزیدن، ایثار کردن است.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 04:01
-
شهید آوینی !
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 03:56
آنچه که دل مرتضی را به درد میآورد شناخت رنج انسان بود، انسانی که با دور شدن از مبدأ وحی خود را تنها و سرگردان در این کره خاکی یافته است، انسانی که عهد ازلی خود را به فراموشی سپرده و مقام خلیفهاللهی خویش را از یاد برده است. او حتی برای لحظهای از معنای «اناللهواناالیهراجعون» غافل نبود، مبدأ و مقصد را می شناخت، و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 03:08
تو چشمام خیره شد و گفت: ّ تا آخر دنیا باهات می مونمّ. حالا می فهمم که چرا می گن : ّ دنیا دو روزه ّ....
-
امید.عشق وایمان وآرامش
جمعه 7 مردادماه سال 1384 04:01
امید عشق ایمان آرامش چهار شمع بودند که به آرامی میسوختند . سکوت طوری بر فضای اتاق خیمه زده بود که به وضوح میشد صدای درد دلشان را با یکدیگر شنید . شمع اول گفت : من «آرامش» هستم ...! هیچ کس نمیتواند از نور من محافظت کند ، بهر حال فکر کنم باید بروم ، چون هیچ دلیلی برای ماندن و بیش از این سوختن نمیبینم ... رفته رفته شعله...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 02:52
ای علی؛ همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم... ای علی؛ من امده ام که بر حال زار خود گریه کنم...زیرا تو بزرگتر از انی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی... ای علی؛ تو نماینده به حق محرومین و زجر دیدگان تاریخی و من ناله دردمندان را از حلقوم تو میشنوم...۱...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 02:37
سلام دوستان: وبلاگی که ملاحظه میفرمائید بیانگر خاطرات شیرین دانشجوئی من در آموزشکده شهید صدوقی یزد میباشد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 02:54
یک درد دل ساده، بی تکلف، به دور از هر واسطه ای ؛ سلام دکتر! شاید عادت کرده ام از پس القاب همه را صدا بزنم. شاید… . دلم میخواهد کمی تنها باشم؛ به اندازه ابعاد ساده یک دل، دلم گرفته است! کسی نیست تا سرم را روی سینه اش بگذارم، کسی نیست تا به درد دلهایم گوش کند…. . امشب اما دلم عجیب گرفته است؛نه بر سر دوراهی مانده ام و نه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 03:03
جهت مطالعه نامه و امضا ی آن روی عکس کلیک کنید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:49
گفتم: در تیم خودتان چه کاره ای؟ گفت : دروازه بان دلم گفتم : این هم شد کار؟برو تو خط حمله. گفت : فکرم از دروازه مطمئن نیست.دلم یک دروازه است.اگر کنترل نکنم می بینی پی در پی گل می خورم . گفتم : مثلاٌ چه گلی ؟ گفت : گل گناه ، گل هوس ، گل غرور ، گل دوستیهای حساب نشده ، گل غفلت از آینده و آخرت گفتم : چطور است جمع شویم و با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 03:32
سلام من حامد عطایی نظری هستم.