عاشقانه را نباید نوشت ....


عاشقانه باید گرم نفس باشد ....


بکر بکر از سینه بیرون بیاید و ...


نجوا شود کنار گوشی که انقدر نزدیک است ،


که می توانی لاله اش را لمس کنی با لبانت ....


عاشقانه باید از ریشه و ضمیر نشات گیرد ....


باید عمق وجودی یک مرد عشق باشد ....


یک مرد باید مرد باشد ....


 مرد عاشقانه ...


 مرد معشوق و عاشق....!


و یک مرد است که باید عشق را نشان دهد و زن هم با چشم و دلش لمس کند...


بپذیرد...عشق بورزد...


ناز کند.... نازنین شود ....


 ناز بودن را بیافریند .... 


با عشوه های زنانه اش و عشق از صمیم قلبش ٬ مرد را ٬ عاشق کند و در کنار او ارام گیرد و با صدای ارام فریاد بزند....


همسرم عاشقم باش... 


عاشق تو بودم...


هستم و خواهم بود....


عاشقانه را باید زیر باران گفت ....


 سهراب هم میدانست زیر باران باید رفت....


عاشقانه های من همسر اینده ام خواهد بود ....


به امید و دل و جان او ....


از این ویرانه ی دل برایش مینویسم ....


عاشقانه هایم با نوشتن کم میآیند....


عاشقانه های من تمام تلاشهایم است...


شاید کم باشند ... اما تمام اوست...


شاید تو بیشتر از عاشقانه های من با ارزشی


اما باز هم تمام تلاشم برای عاشقیست ....


همسرم ، روزی که بدستت بیاورم...روزی که به خود بگویم نگاه کن این همسرم بود!


 و من در ویرانه دنیا در پی او بودم اما اورا از روح خدا و در قصر خدا دیدم .... 


و غبطه میخورم که من کجا میگشتم و او کجا بود ....


عاشقانه های من چشمانی است که به چشمان من خیره شود و بمن بگوید مثل کوه پای عشقمان ایستاده !


 به من بگوید تا اخرش هستم تا ته تهش !

به من بگوید هر اتفاقی بیوفته ما همدیگه رو داریم و خدا طرف ماست !


به من نگوید اگه تمام دنیا مخالف بودن چه کنیم !

به من نگوید پای مشکلات کم میاری !


به من نگوید مسولیتی را نمیتوانم بعهده بگیرم  ...

به من نگوید ما خسته ایم ... ما ناتوانیم...

به من نگوید هدف ما از زندگی متفاوت است و ...


عاشقانه های من دستانیست که دستانم را محکم بگیرد...


به من نگوید چه دست گرمی داری... بلکه به من بگوید دستانمان در دست هم چه گرمی و حس عاشقانه ای دارد .


به من بگوید من در کنار تو زندگی میکنم تا قیمت پیدا کنیم ....


نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم  تا شاید به بهایی گرانی برسیم......


به من بگوید من بخاطر خودم و تو و زندگیمان به تو اعتماد میکنم توهم مرد باش تا جادوانه شویم ...


عاشقانه من اینست ....


در کنار تو بودن... در کنار ارامش...


چیزی که همیشه ارزویم بود ... 


و هیچ وقت عایدم نشد...


شاید حقم نبود....


اما عاشقانه های من چند سالیست به فنا رفته ....


مجبورم... غم بخورم....ساکت شوم...تبسم کنم... بخندم ...بگم خوبم... قهقهه بزنم....و در اخر بگویم....بیخیال ....نشد دیگر...

قسمت نبود و...


و با زخم روی قلبم باز در پی عاشقانه هایم باشم .....


اب هست... زمین هست .... من هستم.... خدا هست... 

و زمان در حال ....


باید گفت یا علی و زندگی را ساخت....


میخواهم زنده بمانم....


میخواهم زندگی کنم....


بگذاریییییید زندگی کنم....


من اهل زندگی ام....!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد