یاد دارم که شبی همدم پروانه شدم  

فارغ از زمزمه مطرب و میخانه شدم

همچو پروانه پریشان شدم و خانه خراب

او چو ما گشته غزل خوان و پی باده ناب

پیر میخانه بگفتا که غمت از سر چیست

گفتمش قصه ما و دل پروانه یکیست

هر دو برکوی نگاری نظر انداخته ایم

هر دومان کرده وفا و به جفا ساخته ایم

شمع بی مهر و محبت دل پروانه شکست

یار دیوانه ما رشته پیمان بگسست

دل ز بی مهری یاران شده بیمار و پریش

غیر پروانه کسی نیست که گویم غم خویش

خرده بر رهگذر عاشق و دیوانه مگیر

سالیان است که او گشته پریشان و اسیر

حافظ ار پیر شد و رفت زمیخانه برون

ما جوانیم و رویم از در این خانه برون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد