شگفتا ...!!
وقتی بود . نمیدیدم ..!
وقتی میخواند . نمیشنیدم...!
وقتی دیدم که نبود !؟
وقتی شنیدم که نخواند !؟
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای صاف و زلال در
برابرت میجوشد و میخواند و مینالد .
تو تشنه آتش باشی و نه آب .....
و چشمه که خشکید ... چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی
بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت .
و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا
بود از غم نبودن تو میگداخت....!!!!
سلام
ای با با تو هم مثل من اسیر یزد بودی
البته تو در صدوقی و من در جهاد دانشگاهی..
رهایی از یزد بهترین لذت زندگیم بود ولی چه کنم با خاطرات
دوستانم در یزد که با هم صمیمی بودیم
سلام حامد جان فرمودید بیام آمدم من لینک شما رو گذاشتم اگر خواستی نامش رو عوض کنی باهام تماس بگیر
ممنون می شم لینک منم بدی
با سپاس فراوان
پارسا
سلام عزیزم.ای ول هم به خاطر شعرت.هم عکسهات هم اینکه هر کی دکتر شریعتی رو دوست داره دوست منم هستش.من مرده ی علی ام.
سلام عزیز
کاریش نمیشه کرد تا بوده همین بوده