شگفتا ...!!

وقتی بود . نمیدیدم ..!

وقتی میخواند . نمیشنیدم...!

وقتی دیدم که نبود !؟

وقتی شنیدم که نخواند !؟

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای صاف و زلال در

برابرت میجوشد و میخواند و مینالد .

تو تشنه آتش باشی و نه آب .....

و چشمه که خشکید ... چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی

بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت .

و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا

بود از غم نبودن تو میگداخت....!!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
شوالیه سیاه سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:42 ق.ظ http://bestshovalieh.blogsky.com

سلام
ای با با تو هم مثل من اسیر یزد بودی
البته تو در صدوقی و من در جهاد دانشگاهی..
رهایی از یزد بهترین لذت زندگیم بود ولی چه کنم با خاطرات
دوستانم در یزد که با هم صمیمی بودیم

پارسا سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:50 ب.ظ http://www.emrica.blogsky.com

سلام حامد جان فرمودید بیام آمدم من لینک شما رو گذاشتم اگر خواستی نامش رو عوض کنی باهام تماس بگیر
ممنون می شم لینک منم بدی
با سپاس فراوان
پارسا

شبنم عشق چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:23 ق.ظ http://lovedrop.blogsky.com

سلام عزیزم.ای ول هم به خاطر شعرت.هم عکسهات هم اینکه هر کی دکتر شریعتی رو دوست داره دوست منم هستش.من مرده ی علی ام.

مرتضا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:45 ب.ظ http://fanoosedaria.blogsky.com

سلام عزیز
کاریش نمیشه کرد تا بوده همین بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد