دنیا وفا ندارد ... ای نور هر دو دیده ...

از انتها مینویسمت

خداحافظی کن ، بیا…

گاهی از رفتن آدم ها ثروتی اندوخته ام ، به قیمت عمر… اصلا اساس وجود بعضی ها همین آمدن های بهنگام و رفتن های نابهنگام است… که بمانی میان حلاوت  و زخم… پی مرهم روح… پی  درمان  زخم… هی زاده شوی از درد و  پیر شوی از انبوه تجربه های زیسته… اصلا آدمیزاد است و  این تجربه ها… و چه خوشبخت آن سری که سودایی اش باشد در این خراب آباد دنیا…

حالا از نو برایت می گویم…

به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری…

برگرد… از نو به خودت… از انتهای راه رفته… از ابتدای نبودن… زاده شو میان انبوه نبودن ها…نداشتن ها… ندیدن ها…

ققنوس وار از دل آتشی که سوزاندمان و سوختی…

نور باش ، در ظلمت، که چشم روشنی ، از آمدن، از بودنی تمام عیار ، رقم می خورد…

باور کن !!! عمیقا باور کن ، که زمان اندک و حسرت بیشمار است… که یادت بماند…

دنیا وفا ندارد…

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد