وسط هیاهوی کار درست وقتی که توقع شنیدنش رو ندارم خبر می رسه که تو هستی... همین حوالی و حال دلت خوبه و داری با دیگران قسمت می کنی شادی ات رو...

سر می شم ... نگاه می کنم و عادی می گم ازت بیخبرم... که سالهاست ندیدمت... که نمی دونم کجایی و چه می کنی...

اما حسرت می پیچه توی قلبم، تیر می کشه...

توی دلم برات دعای خیر می خونم... خوشبخت باشی رفیق...

الهی که دلت آروم گرفته باشه...

دورم ازت دورررررررررررر دوری از من دوررررررررر هنوزم اما از پس هزار دیوار غم و شادی ات رو می فهمم... کاش تو هم یادم می کردی... سهم من از این روزها شادمانی تو را دیدن بود و از خوشحالی ات شاد شدن ... سهم تو داشتن رفیقی بود که تو رو بی دریغ دوست داشت...

نه تو موندی نه من... نه حال خوب من... کاش حال تو خوب باشه...

خوب باشی رفیق...

خوب...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد