بعد از تو خاک بر سر دنیا ...


 بچه که بودم همیشه فکر می کردم چرا پیرزن پیرمردها توی مراسم تدفین و عزاداری ها مثل جوان ها بیتابی نمی کنند، حتی در غم از دست دادن عزیزان خیلی نزدیک... صبورترند ... اما این روزها می فهمم چرا... این روزها که زندگی بارها و بارها ، طعم ناپایدار خوشی ها و ناخوشی ها رو در کامم عوض می کند... این روزها که از دست دادن ها بیشتر می شود... دوستی ها کمتر، دلخوشی ها و نا امیدی ها در رفت و آمدند... میفهمم چرا مادربزرگم در غم از دست دادن برادر جوانش، مادرش، همسرش به مرور آرامتر و صبورتر از هر بار عزاداری می کرد...و من هنوز و هربار در هر عزاداری به جمله ی سیدالشهدا فکر می کنم وقتی بر سر پیکر بی جان فرزندش گفت بعد از تو خاک بر سر دنیا... فکر می کنم همه ی ما آدم ها، یکجایی، کنار پیکر بی جان عزیزی، ایستاده بر درگاهی، چشم دوخته به راهی که عزیزی از آن می رود، از آن رفتن ها که می دانی برگشتی ندارد، حتی اگر چون سید الشهدا بر زبان هم نیاوریم دنیا برایمان دیگر مثل قبل نمی شود... و درست از همان وقت است که صبر بر مصیبت، تحمل فراق، تنهایی و غربت دنیا را می پذیریم... با آن مدارا می کنیم، صبوری می کنیم در اندوه... داشتم فکر می کردم به خودم ، میانه ی ترس از دست دادن، اینکه کجای سرنوشت و قصه خواهم گفت بعد از تو خاک بر سر دنیا... کجا گفته ام ؟!

بریده ام از حلاوت دنیا... ما چشم انتظاریم، چشم انتظار آن لحظه ی ناب حیاتیم ... و لابد یک جایی که دل از دنیا می کنیم یاد می گیریم دل را بند جای دیگری کنیم... من میانه ی دل بریدن و دل کندن و از دست دادن ایستاده بودم و می دیدم که چطور آدمی دل می برد... درست همان جایی که رفیق دیر و دورم گفته بود تا خاک مهمانم کند بر عهد ازلی می مانیم... حالا ایستاده بودیم بر سر دو راهی ... دوستی و دل دادگی هم چون عمر آدمی کوتاه است... کاش یاد خوبی، اثر خوبی و یا لااقل پایان خوبی داشته باشیم... آنقدر ارزشمند که کسی بعد از ما بر پیکر بی جانمان بخواند، بعد از تو خاک بر سر دنیا...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد