دارم تحلیل میروم انگار آنهم نه به آرامی بلکه با سرعت هر چه تمام تر!

تحمل بیداریم کم شده دلم می خواهد بگویم"شب به خیر" !

وبروم بخوابم دیگر هیچ کس وهیچ چیز حتی خودم نباشم ودرد هم نباشد.

اما نمیشود فقط خودم را به خواب می زنم وهمه چیز وهمه کس وخودم هم هستیم ودرد هم هست...!

بعضی وقتها دلم می خواهد بروم به یک کسی بگویم حالم خوب نیست !!!

هیچ خوب نیست اما نمی شود تقصیر هیچ کس نیست!

 شاید تقصیر بزرگترین سوال روزمره "حالت چطور است؟!"

و بزرگترین جوابهای روزمره "مرسی یا ممنون یا خوبم یا شکر خدا یا به لطف شماو..."است.

 انگار که نمیشود به کسی گفت خوب نیستم 

"حال همه ی ما خوب است اما..."

وشاید این حرفها هم همگی بهانه ای پوچ است ویک جائی نمی دانم !

الکجا...

آرامشم گم شده است نمی دانم کلا این روزها فقط نمی دانم! 

دست کشیده ام از همه ی معادلات ذهنی ام در مورد تک تک آدمهای زندگیم !

همه ی معادلاتی که یک عمر جان کندم حفظشان کنم آنطور که خواسته بودم وساخته بودمشان نه آن طوری که بودند اصلا شاید همین باعث این همه درد است نمی دانم...!!

فقط یک چیزی میدانم اگر این روزها مثل من دلت بی صدا میشکند باور کن که صبور شده ای

 وبه همه ی درد های دنیا بخند...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد