بارخدایا! با قلبی شکسته و گناه‌آلوده به سویت آمده‌ام. آمده‌ام تا حرف بزنم. آمده‌ام تا درد دل کنم.
معبودا! خسته‌ام. خسته از این‌همه گناه، از این‌همه معصیت. خسته از مشق‌های سیاه زندگی. خسته از شب‌های تنهایی.
آسمان دلم گرفته و غمگین است. اندوه و ناامیدی در جاده‌های ذهنم قدم گذاشته است. دستم را بگیر. دستم را بگیر که با تمام نیازمندی به درگاهت دراز شده و کویر تشنه جانم را پیش از رسیدن مرگ، ‌سیراب کن.
حکیما! تو از تمامی دقایقم آگاهی، از ندامت و پشیمانی‌ام، از عصیان و نافرمانی‌ام. تو را به جان لحظه‌های پرواز عاشقان کویت، بر من و گناهانم پرده‌ای از بخشش قرار بده، و چشمان ملتمسم را بی‌نصیب از درگاهت بر مگردان، تا پنجره‌های مه‌آلودِ دلم را به سوی روشنی‌ات باز کنم. درخت وجودم را با نسیم رحمتت نوازش کن، تا در کوچه‌های بی‌کسی گم نشوم و مرا از مرداب گناهانم به دریای معنویتت رهنمون ساز، تا قاصدک‌های خیالم به سویت به پرواز در آیند. تو را به جان مناجات عاشقانت و نجوای نیازمندانت!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
حوصله پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:30 ق.ظ http://www.soup.blogsky.com

وبلاگ جالبی داری ٬ قدم رنجه میکنی به ما هم سری بزنی؟

سکوت یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.baghesokoot.blogfa.com

دل پریشونم پریشونم که اربامم نیومد

بعد عمری عاشق حتی یه شب خوابم نیومد

اسمون عصرای جمعه مثل من بهونه گیره

بارون گریه باهات حرف می زنه که خیلی دیره

باغ سکوت در انتظار شماست

[ بدون نام ] دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:23 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد