دلم هوای باریدن دارد و نمیبارد. بغضم میل شکستن دارد و نمیشکند. میخواهم در ابریترین لحظهها فریاد بزنم و از باران عرفه سیراب شوم.
. . . و اما باز این اشک است که از جادههاى دل مىگذرد و در کویر نیاز ساکن مىشود . دوباره کبوترهاى محرم خیال، با خاک عرفات ، تیمم مىکنند . نمىدانم! اما هرچه هست من زائر کوى حسینم . مىخواهم با زمزمههاى حسینى در صحراى محرم، محرم درگاه خدا شوم،
میخواهم امروز زیباترین واژهها را برای دلم بسرایم. میخواهم تمام کلمههایی که مینویسم کبوتر شوند و روی قطرهای شبنم آشیان بگیرند. میخواهم تمام فاصلهها را بشکنم و با تو صمیمیتر شوم،
دلمان این روزها به خشکسالى عشق دچار شده است، نمىفهمیم، چشمههاى خلوصمان خشک شده است نمىبینیم . گفتیم از اینجا تا فرات برویم، هرچه باشد تشنهى عشقیم،
راستى امروز اگر تشنهى قطرهاى از فرات عاشقى شویم و تا دجلههاى دلدادگى قصد دویدن کنیم، باید به کدامین ابر، تمناى باریدن کنیم تا زیر باران معرفت، عرفه را بیابیم؟
وقتى وادى به وادى عرفه را پیمودیم، حمد خدا مىخواندیم و نعمتهاى او را سپاس مىگفتیم و در حیرت مىماندیم، از الطاف بىهمتاى او و اکنون رسیدیم به تمناى عاشقانه، باید عبد ذلیل شویم، در مقابل معبود عزیز . قطره قطره سوز دل به خاک بریزیم، تا بذر التماسمان تا افلاک قد بکشد و آنگاه عارفانهها را بخوانیم .
سلام ...
ببار مثل ابر بهار .
گاهی لازمه . اما حامد جان نذار اشکتو هر کسی ببینه .
چون هر کس لیاقت دیدن اشک یه مرد رو نداره .
موفق باشی .
سعی کن واسه چیزهای بی اهمیت ناراحت نشی . قوی باش
قربانت مازیار از کلبه آبی
سلام اقا حامد واقعا وبلاگ باحالی داری
کلی حال کردیم دمت گرم