در آرزوى نگاه توام. بغض تنهایى‏ام شکسته و غبار غربت‏حائلى بر روى چشمانم ایجاد کرده است. واژه‏ها را بیگانه مى‏یابم و بیگانه‏تر از آن، بى کسى و تنهایى‏ام مى‏باشد.
در ترنم باران، اشک‏هاى خود را به امید وصل تو جارى مى‏کنم. مى‏خواهم از نگاه دلربایت، پلى براى عبور التماس‏هایم بسازم. مبادا ببندى به روى دیدگانم آخرین دروازه عشق و احساست را.
براى رسیدن به تو آنقدر گریه مى‏کنم تا تمام کبوتران پر بسته وجودم را آزاد کنى و مرا به وادى جنون بکشانى. غروب است و خورشید قصد رفتن ندارد تا آهنگ محزون حنجره‏ات را بشنود. اى پناه من! نگین چشمانم لبریز از اشک یاد و نام توست.
اى غریب غروب! اى تنها ایستاده! سلام به آرامش سیمایت که از پشت ابر، مثل آفتاب مى‏بارى.
رو به تو مى‏آورم و دل به داغدارى تو. بر پیشانى کدام دل، داغ تو نیست.
عاشقانه سلامت مى‏دهم .

نظرات 1 + ارسال نظر
دیوونه خودتی جمعه 16 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:07 ق.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

وقتی سر یه دو راهی موندی
می شه راه سومی را انتخاب کرد ...؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد