چه خبر از دل تو ؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد ؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد !
تو هم از غصه ی این قهر کمی دلگیری

لحظه ای هم خبر از حال دل خسته ی من میگیری ؟
شود آیا که شبی
دل مغرور تو هم
فکرچشمان سیاه دگری را بکند  !
دست خالی ز وفایت روزی
قطره ای اشک ز چشمان ترم پاڪ کند ...
چه خبر از دل تو ؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد
اندکی مهر تو بس بود ولی...
دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد  !!
راستی چه خبر از دل تو ؟
دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من میگیرد....؟
مثل رویای رسیدن به خدا

همه شب تا به افق ...
دل من نیز به آزادگی قلب تو پر میگیرد
چه خبر از دل من ؟
از تو میپرسم دوست
چه خبر از دل من ؟
که تو بهتر دانی که چه کردی با من
تو شکیبا, بی شکیبم کردی !!
بنگر آنقدر غریبم کردی
که شبی از شبها
من غریبانه ترین شعر زمین را گفتم ...